سلام هر دو این دخترها را دیده بودم گفتم به بهانه ی روزهای اعتکاف این مطلب رو براتون بنویسم .
روایت اول: یک سال قبل که رفته بود زیارت خانه ی خدا همان جا با خودش عهد کرد که سال بعدش را برود اعتکاف ، با خودش و خدا خلوت کنه .
یک سال که بزرگتر شد ساکش رو بست تا بره ولی بهش اجازه ندادن قسمتش نشد،نتونست بره ولی دلش پیش معتکفین بود خیلی غصه خورد یک روز کامل را گریه کرد . روزهای اعتکاف حالش گرفته بود .
روایت دوم : صورتش زیر اون همه ارایش غلیظ اصلا شناخته نمی شد کلی تغییر کرده بود خب ظاهرش رو خودتون مجسم کنید ایستاده بود کنار خیابان چند دقیقه بعد یک ماشین جلوی پایش نگه داشت پسر جوانی پشت فرمان نشسته بود . دختر با تردید به اطرافش نگاه کرد و بالاخره سوار شد فقط دیدم که ماشینشان از کنار مسجد گذشت . روزهای اعتکاف بود .
نوشته شده توسط : اسما
لیست کل یادداشت های این وبلاگ